درباره وبلاگ سلام دوستان خوبم به وبلاگ مذهبیه خودتون خوش اومدین امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیاد براتون نظر هم یادتون نره ها یا حق برای تعجیل در ظهور صلوات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
مذهبی ..................
هادی گفت این کوله پشتیه توست باز کن ببینم چه در ان داری؟
کوله را باز کردم و همه جعبه هاد در بسته را دیدم روی بعضی از انها
نوشته بود
توشه فلان منزل و روی بعضی نوشته بود خطرات فلان منزل و همچنین تعدادی پاکت در کوله بود که متعلق به بعضی منازل بود و میبایست
در همان منزل باز شود تعا معلوم شود چیست.
پرسیدم این جعبه ها چیست
گفت اینها ساعت های شب و روز عمر تو هست
که در ان اعمال خوب و بد از تو سر زده
پس از گذشت وقت بر تو دهانش مثل صدف بسته شده
و عمل را مانند دانه ای در خود نگه داشته حال به صورت این جعبه های در بسته در امده.
گفتم این چیزی که به گردنم انداختند چیست؟ گفت نامه اعمال توست
در اخر کار و روز حساب باید دخل وخرجت معلوم شود و در این عالم بدان نیازی نداری.
هادی گفت توشه سفرت کم است باید چند جمعه ای در اینجا بمانی تا چیزی از طرف
دوستانت برایت برسد.
من هم باید بروم تا از سلطان دین و دنیا حضرت امیر المومنین
برایت تزکره و جواز عبور بگیرم
اگر بین هفته خبری نشد و چیزی نرسید شب جمعه به نزد خانواده ات برو شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بکنند
هادی رفت و من به انتظار نشستم جایم خوب بود حجره ای بود که در ان فرش های الوانی پهن کرده بودند.
جمعه شد و خبری نشد به گفته هادی عمل کردم و به صورت پرنده ای بر روی یکی از شاخه های درخت در خانه ام نشستم
خانواده اشنایان و قوم و خویشان دور هم جمع شده بوده غذا پخته و به قول خودشان برایم خیرات کرده بودند
روضه خوانی و فاتحه خوانی داشتند
فهمیدم کار شان برایم مفید نیست چون نیت کارشان ابرو مندی خودشان بوده است
حتی یک فقیر گرسنه هم به مجلس خود دعوت نهکرده بودند.
میهمان ها هم قصدشان از حضور در مجلس فقط خوردن غذا و کار های شخصی بود
نه فاتحه ای برایم میخواندند نه گریه ای برای حسین بن علی ع میکردند
خانواده هم نیز اگر اندوه گین بودند و گریه ای داشتند فقط بای خودشان بود
بعد از این چه کسی مخارجشان را تامین میکند و بی سر پرست شدند
با دیدن این اوضاع با یاس و نا امیدی به حجره خود برگشتم دیگر نزدیک بود خانواده ام را نفرین کنم
ولی گفتم همین یک قوز برایشان کافیست تا اینکه دیگر قوز بالا قوز شوند.
داخل شدم دیدم هادی امده است
یک ظرف پر از سیب وسط حجره است گفتم این سیب ها از کجا امده اند؟
گفت از افراد بیرون کسی از اینجا عبور میکرد امد و فاتحه ای بر سر قبرت خواند و این خواصیت نقدی ان است خدا رحمتش کند که اینها را به موقع رساند
هادی مشغول تزیین حجره شد و خیلی با دقت کار میکرد گفتم خبری است؟
گفت شنیده ام………………………….و نظر
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : علیرضا1377
....... تا چشم باز کردم سر خود را بر روی زانویه جوانی بسیار زیبا دیدم که منتظر به هوش امدن من بود
ادامه مطلب ... جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : علیرضا1377
………… بعد قفسه اهنی اوردند که گویا از هفت جوش بود و بدنم را در ان نهادند و شروع به بستن پیچ و مهره های اهنی ان کردند
ادامه مطلب ... جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : علیرضا1377
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |